۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

اشك

در اون شبهاي پر حسرت
كه مي باريد نمِ اشكم
به روي گونه هاي من
مثل بارون ولي نم نم

منو تا خواب من ميبرد
تو اون تنهاييِ شبهام
نوازشهايِ سوزانِ
تبِ دستِ تو با اشكام

تو مثلِ آينه با من
منو در خود نگاه كردي
تو تكرارِ مني در من
به عشقت آشنا كردي

در اين فصلِ جداييها
من و يك حسرتِ لبخند
دو باره دست تو داده
منو با ريشه هام پيوند

تمامِ فصلِ من بي رنگ
تمام لحظه هام ترديد
اگر پيدات نمي كردم
دلم از غصه مي پاشيد

تو با گل واژه هاي عشق
منو تا بيكران بردي
ميان روشن و تاريك
به دست آينه مي سپردي

برام از كوچ شب گفتي
شدم از تابِ تو بيتاب
دلم روشن شد از برقِ
نگاهِ زيركِ مهتاب

نگاهم در نگاهت بود
دوباره اشك من جوشيد
به روي گونة خيسم
گمونم بوسه ات لغزيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر