۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

فرياد زن

من ميخوام بگم، رهايي
توي بغضِ يك ترانه
ميشنوي صدامو، اما
زير ضرب تازيانه

من گل نشكفته پرپر
منو ميشكنن هزاربار
بميره، اونكه منو كُشت
زير ضربه هاي سنگسار

جرمِ نا بخشيدة من
اينه كه گفتن: زني, زن!

تير زهرواره هر روز
روي پيكرم نشسته
سر هر بهانه، جلاد
استخوانمو شكسته

هميشه مجروح و مصدوم
منو ميبرن به زندان
لِه ميشم، لَوَرده ميشم
زير داغ سنگباران

جرمِ نا بخشيدة من
اينه كه گفتن: زني، زن!

ميپاشن اسيد به چشمام
كه چرا اينقدر جووني
ميكشن به زير شلاق
كه چرا اينقدر ميدوني

گاهي سيلي و شكنجه
گاهي ناسزا و فرياد
يا كه دست و پام به زنجير
يا كه مي سپرند به جلاد

جرمِ نا بخشيدة من
اينه كه گفتن: زني، زن!

دست بيرحم ستمگر
غنچه هامو از خودم چيد
توي باغچة وجودم
بوي مرگ دوباره پاشيد

روز بخت، حتي هنوزم
زخمِ صدساله ميپوشم
غم سنگين يك كوهي
هنوزم مونده رو دوشم

جرمِ نا بخشيدة من
اينه كه گفتن: زني، زن!

اگه در بند و اسيرم
اگه ميشم تيرباران
من زنم، تكرار فردا
اين منم بقاي انسان

شعلة خاكسترم من
اگه كه سنگ صبورم
من زنم، صداي فردا
شورم و غرق غرورم

جرمِ نا بخشيدة من
اينه كه گفتن: زني، زن!
من پر از شوق رهايي
گرچه تازيانه برتن

جرمِ نا بخشيدة من
اينه كه گفتن: زني، زن!
شكل دنيا توي دستام
اين منو، انديشة من

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر